شماره ٤٤٢: سر هر کس که گرم از باده منصور مي گردد

سر هر کس که گرم از باده منصور مي گردد
به چشمش چوب خشک دار نخل طور مي گردد
سر دارالامان نيستي گردم، که هر موري
در آن مهمانسرا همکاسه فغفور مي گردد
چه خواهد شد من افتاده را از خاک برداري؟
کف دست سليمان پايتخت مور مي گردد
مگردان روي جرأت از دم شمشير نوميدي
که آه سرد آخر مرهم کافور مي گردد
شکر از تلخکامان باز مي گيري، نمي داني
که تنگ شکرت آخر نصيب مور مي گردد
کمان کهکشان از آتش آهم ملايم شد
کمان چين ابروي تو کي کم زور مي گردد؟
تماشاي ترا بر هيچ کس غير از تو نپسندم
که گر اين است حسن، آيينه چشم شور مي گردد
اگر يک لحظه از خال لب او چشم بردارم
سويدا در دل بيطاقتم زنبور مي گردد
به فکر دامن دشت عدم گاهي که مي افتم
به چشمم چار ديوار عناصر گور مي گردد
تلاش بزم بي کيفيت گردون مکن صائب
که جاي جام مي آنجا سر مخمور مي گردد