شماره ٤٣٩: نسيم نوبهاران بر دماغم بار مي گردد

نسيم نوبهاران بر دماغم بار مي گردد
گل بي خار در پيراهن من خار مي گردد
تن خاکي نگيرد پيش راه پاکدامانان
که در بر روي يوسف باز از ديوار مي گردد
نهد احسان ساقي تاج لعل از باده اش بر سر
سر هر کس که در ميخانه بي دستار مي گردد
چنان ترسيده است آيينه ام از پرتو منت
که از صيقل جهان بر ديده من تار مي گردد
زسختيهاي دوران مي شود دشوارها آسان
مصور صورت شيرين درين کهسار مي گردد
نباشد در جگر آب مروت بحر را، ورنه
چو گوهر جام ما از قطره اي سرشار مي گردد
ندارد با زمين گيران غفلت گفتگو سودي
ره خوابيده کي ز آواز پا بيدار مي گردد؟
نگردانند از سنگ ملامت روخداجويان
که چون سيلاب سنگين شد سبکبرفتار مي گردد
درشتيهاي ره را عذرخواهي نيست چون منزل
اگر مردن نباشد زندگي دشوار مي گردد
در ايام کهنسالي زدنيا رو به عقبي کن
که مي افتد به هر سو مايل اين ديوار مي گردد
زبي آرامي از نقش مراد افتاده اي غافل
چو شد استاده آب آيينه گلزار مي گردد
در پوشيده سد ره شود مهمان غيبي را
گرانخوابي حجاب دولت بيدار مي گردد
دل روشن زحرف و صوت هيهات است بگشايد
بر اين آيينه عکس طوطيان زنگار مي گردد
چرا انديشم از زخم زبان ناصحان صائب؟
که سوهان از درشتيهاي من هموار مي گردد