شماره ٤٣٨: زخشکي در دهانم آب گردآلود مي گردد

زخشکي در دهانم آب گردآلود مي گردد
درين ساغر شراب ناب گردآلود مي گردد
بر آرم چون سر از خجلت ميان خانه پردازان؟
که از ويرانه ام سيلاب گردآلود مي گردد
ندارد خاطر آزاده تاب خشکي منت
دلا ز خونگرمي احباب گردآلود مي گردد
زنقش علم رسمي ساده کن آيينه دل را
که از موج و حباب اين آب گردآلود مي گردد
زنقش علم رسمي ساده کن آيينه دل را
که از موج و حباب اين آب گردآلود مي گردد
ندارد صحبت اشراق نوري در زمان ما
کتان از پرتو مهتاب گردآلود مي گردد
زدين ناقص من سبحه چون زنار مي پيچد
ز زهد خشک من محراب گردآلود مي گردد
اگر گرد يتيمي گوهرم از دامن افشاند
سراسر بحر چون سيلاب گرد آلود مي گردد
زغم چون سينه پررخنه را مانع توانم شد؟
که اين منزل زچندين باب گردآلود مي گردد
غبار فتنه خط گر چنين برخيزد از رويش
دل خورشيد عالمتاب گردآلود مي گردد
زخورد و خواب بگذر گر سخن را پاک مي خواهي
که اين گوهر زخورد و خواب گردآلود مي گردد
غبار کينه در دل جا نگيرد بيقراران را
زبيتابي کجا سيماب گردآلود مي گردد؟
زبس با خاکساري خون من زد جوش يکرنگي
زقتلم خنجر قصاب گردآلود مي گردد
عرق بارست بر رخسار شرم آلود او صائب
زشبنم اين گل سيراب گردآلود مي گردد