شماره ٤٣٧: ازان از سير صحرا خاطرم خشنود مي گردد

ازان از سير صحرا خاطرم خشنود مي گردد
که داغم از سواد شهر مشک اندود مي گردد
زما انديشه دارد خصم بي حاصل، نمي داند
که چوب بيد در آتشگه ما عود مي گردد
غبار راه هر کس مي شوم از پستي طالع
پي آزار من زنبور خاک آلود مي گردد
گر اظهار پشيماني کند گردون مشو ايمن
که بدعهد از پشيماني پشيمان زود مي گردد
اگر اين است برق بي نيازي غمزه او را
متاع کفر و ايمان سر بسر نابود مي گردد
نمي دانم زيان و سود خود را، اينقدر دانم
که سود من زيان است و زيانم سود مي گردد
به چشم کم به داغ لاله صحرانشين منگر
که شمع ايمن اينجا در لباس دود مي گردد
من از زناريان کفر نعمت نيستم صائب
به اندک التفاتي خاطرم خشنود مي گردد