شماره ٤٣١: سيه مست غرور از گفتگو هشيار کي گردد؟

سيه مست غرور از گفتگو هشيار کي گردد؟
ره خوابيده از آواز پا بيدار کي گردد؟
به آب زر نوشتن شعر بد نيکو نمي گردد
حجاب پوچ مغزي طره زر تار کي گردد؟
کف بي مغز نتواند بلنگر کرد دريا را
سر آشفتگان پوشيده از دستار کي گردد؟
نگردد بار بر دل کوه غم آزاد مردان را
خمش از خنده کبک مست در کهسار کي گردد؟
من ديوانه را سنگ ملامت شد پر و بالي
نگردد سيل تا سنگين سبکرفتار کي گردد؟
نشويد باده از دل گرد کلفت دردمندان را
به تردستي رخ آيينه بي زنگار کي گردد؟
زشورش نيست مانع عقده گرداب دريا را
خموشي عشق را مهر لب اظهار کي گردد؟
به قيد بندگي آزاده چون راضي کند خود را؟
دل يوسف خنک از گرمي بازار کي گردد؟
نمي انديشد از زخم زبان هر کس که مجنون شد
به خار و خس مقيد سيل بي زنهار کي گردد؟
زتدبير خرد عشق قوي بازو نينديشد
زره سد ره اين تيغ لنگردار کي گردد؟
در جنت به روي من عبث وا مي کند رضوان
زکوثر کم خمار تشنه ديدار کي گردد؟
نمي گردد صف مژگان نگاه شوخ را مانع
حجاب بوي گل خار سر ديوار کي گردد؟
نگردد معني بيگانه با لفظ آشنا صائب
به افسون رام عاشق آن پري رخسار کي گردد؟