شماره ٤٣٠: به افسون پير و طول امل هشيار کي گردد؟

به افسون پير و طول امل هشيار کي گردد؟
ره خوابيده از بانگ جرس بيدار کي گردد؟
مگر در دامن خورشيد تابان افکند خود را
وگرنه چشم شبنم سير از گلزار کي گردد؟
گراني از حباب بي تعلق نيست دريا را
کسي کز خود تهي گرديد بر دل بارکي گردد؟
بلند و پست عالم رهروان را مي کند رهبر
اگر سوهان نباشد تيغها هموار کي گردد؟
فزايد عرض لشکر شوکت مهر سليمان را
زخط عنبرين آن خال بي پرگار کي گردد؟
ندارد شکوه از سنگ ملامت طاقت عاشق
پلنگ سخت جان دلگير از کهسار کي گردد؟
اگر در تيغ باشد آب، در درياست جولانش
جدايي عاشقان را مانع ديدار کي گردد؟
به مژگانهاي خواب آلود، طاقت بر نمي آيد
سپر سد ره شمشير جوهر دار کي گردد؟
حناي گل نگردد بوي گل را مانع از جولان
شهيد عشق را روح از طلب بيکار کي گردد؟
زقرب بحر، پيچ و تاب موج افزون شود صائب
دل عاشق تسلي از وصال يار کي گردد؟