شماره ٤٢٩: چنين از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد

چنين از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد
زدامنگيري او آستينها جوي خون گردد
زهم پاشيد دلها تا بريدي زلف مشکين را
پريشان مي شود لشکر علم چون سرنگون گردد
به عمر نوح نتوان از گرستن داد بيرونش
دلي کز کاوش مژگان او درياي خون گردد
نفس در سينه خاکستر شود صحرانوردان را
غبار خاطرم گر دامن دشت جنون گردد
گل خورشيد دارد غنچه نيلوفرش در بر
چو گردون هر تني کز سنگ طفلان نيلگون گردد
زنقش خوبرويان مي رود کوه گران از جا
مگر تمکين شيرين بند پاي بيستون گردد
مکن صائب پريشان همت خود را به هر کاري
که صاحب فن نگردد هر که خواهد ذوفنون گردد