شماره ٤٢٨: کسي تا چند مغلوب شراب لاله گون گردد؟

کسي تا چند مغلوب شراب لاله گون گردد؟
کسي تا چند بي لنگر درين درياي خون گردد؟
پريشان گشت دلها تا بريدي زلف مشکين را
سپاه از يکدگر ريزد علم چون سرنگون گردد
نزد مهر خموشي بر دهن گرداب دريا را
کجا کم شورش مغز من از داغ جنون گردد؟
به رنج و راحت دنيا منه دل چون تنک ظرفان
که خون از انقلاب دهر شير و شير خون گردد
مگر آوارگي راهي گذارد پيش من، ورنه
چنان خود را نکردم گم که خضرم رهنمون گردد
گريبان لحد را چاک خواهد کرد اشک من
تنوري چون امانت دار اين طوفان خون گردد؟
مي روشن بود آيينه اسرار، حکمت را
نشيند هر که در خم چون فلاطون ذوفنون گردد
هنوز از درد و داغ ماتم فرهاد خونين دل
صدا در خون دل آغشته باز از بيستون گردد
چسان صائب کنم رام خود آن آهوي وحشي را؟
که تا در خاطرش آرم دل انديشه خون گردد