شماره ٤٢٦: سبکروحي که چون پروانه بر گرد سخن گردد

سبکروحي که چون پروانه بر گرد سخن گردد
نفس در سينه اش چون سوخت شمع انجمن گردد
زخون تا شد تهي دل مي خلد در سينه تنگم
گل بي خار چون شد خشک خار پيرهن گردد
کجا نوبت به من افتد، که هر جا هست بينايي
به اميد فتادن گرد آن چاه ذقن گردد
در آن گلشن که آيد در سخن لعل گهر بارش
زشبنم آب حسرت غنچه ها را در دهن گردد
چو از مي آتشين گردد عقيق آبدار او
سهيل از شرمساري پنبه داغ يمن گردد
لب ميگون او خوش حرف شد در روزگار خط
جوانتر مي شود کيفيتش چون مي کهن گردد
تواند تنگ در آغوش خود آورد مرکز را
سبکسيري که چون پرگار گرد خويشتن گردد
ندارد فکر کنعان يوسف از بيمهري اخوان
که غربت با عزيزي دلنشين تر از وطن گردد
دل روشن کند شيرين سخن صائب سخنور را
که بي آيينه هيهات است طوطي خوش سخن گردد