شماره ٤٢٣: نسيم صبحگاه از غنچه ام دلگير برگردد

نسيم صبحگاه از غنچه ام دلگير برگردد
گره چون محکم افتد ناخن تدبير برگردد
بشو دست از دل ديوانه چون گرديد صحرايي
که ممکن نيست کس زان خاک دامنگير برگردد
زجان سيرست هر کس از حريم عشق مي آيد
که مهمان از سر خوان کريمان سير برگردد
غم از دل مي برد نظاره لبهاي ميگونش
چه صورت دارد از ميخانه کس دلگير برگردد؟
نظر چون عاشق بيتاب بردارد زرخساري
که از گرداندن او چهره تصوير برگردد
به دل برگشت گرد آلود خجلت آهم از گردون
چو صيادي که دست خالي از نخجير برگردد
به همواري توان مغلوب کردن خصم سرکش را
زروي نرم موم اينجا دم شمشير برگردد
اگرچه سنگ طفلان توتيا کرد استخوانش را
نشد مجنون ما از کوچه زنجير برگردد
برات قسمت حق گرچه برگشتن نمي داند
زبخت واژگون ما به پستان شير برگردد
کمان چرخ را زه مي کند گردن فرازيها
اگر دزدد هدف سر در گريبان، تير برگردد
به زخم اولين از عشق بي پروا قناعت کن
به صيد کشته خود نيست ممکن شير برگردد
ندارد حاصلي با سخت رويان گفتگو صائب
که چون باشد هدف از سنگ خارا، تير برگردد