شماره ٤٢٠: در ايام تهيدستي فغان صاحب اثر گردد

در ايام تهيدستي فغان صاحب اثر گردد
ندارد ناله جانسوز چون ني پر شکر گردد
اگر يوسف چنين از پير کنعان باخبر گردد
زکنعان بوي پيراهن گريبان چاک برگردد
نمي گيرد به خود نقش قدم اين دشت پروحشت
مگر بوي جگر ما را به مجنون راهبر گردد
مده در بحر هستي لنگر تسليم را از کف
که هر چيني که بر ابروزني موج خطر گردد
نمي سوزد به بيمار محبت دل طبيبان را
زبيتابي مگر خون در رگ ما نيشتر گردد
محال است از محيط خودنمايي سر برآوردن
کدامين عکس را ديدي که از آيينه برگردد؟
ندارد مي پرستي حاصلي غير از سبکباري
خوشا مستي که از ميخانه بي دستار برگردد
دل عاشق به فکر سينه پر خون نمي افتد
به کنعان اين عزيز از مصر هيهات است برگردد
زسرو او کنار هر خس و خاري گلستان شد
همان آغوش ما چون حلقه از بيرون در گردد
نمي آيد زما عاجزکشي چون خصم کم فرصت
دم شمشير ما از يک نگاه عجز برگردد
يکي از چشم بنديهاي عشق اين است عاشق را
که همزانو بود با يار و دنبال خبر گردد
نمي دارد ترازوي عدالت سنگ کم صائب
گذارد هر که دندان بر جگر صاحب گهر گردد