شماره ٤١٥: به هر آب تنک کي همت من آشنا گردد؟

به هر آب تنک کي همت من آشنا گردد؟
من و بحري که از يک موجش اين نه آسيا گردد
خودي سرگشته دارد راه پيمايان عالم را
زخود هر کس که پا بيرون گذارد رهنما گردد
چه رسم است اين که هر کس از سعادت بهره اي دارد
براي استخواني گرد عالم چون هما گردد
قفس هم مي تواند مانع از پرواز شد ما را
اگر شيرازه آتش زنقش بوريا گردد
درين گلشن که رنگ و بو زهم بيگانگي دارد
کسي تا کي به دنبال نسيم آشنا گردد؟
گرانبار تعلق کاروانسالار مي خواهد
چه لازم بوي پيراهن به دنبال صبا گردد؟
اگر دل را زتن خواهي جدا، برآه زور آور
که روز باد، کاه از دانه در يک دم جدا گردد
محال است اين که پيکان ترا از دل برون آرد
اگر سنگ ملامت سر بسر آهن ربا گردد
سکندر مي کند در يوزه آب از خضر، غافل
کز اکسير قناعت آبرو آب بقا گردد
مبادا هيچ کس را روز سختي در کمين يارب
دل گندم دو نيم از بيم سنگ آسيا گردد
دل از رد و قبول هر دو عالم کنده ام صائب
پر کاهي ندارم تا وبال کهربا گردد