شماره ٤٠٤: به زخم کهنه شور از زخمهاي تازه مي افتد

به زخم کهنه شور از زخمهاي تازه مي افتد
خمارآلود از خميازه در خميازه مي افتد
محيطي را حبابي چون تواند در گره بستن؟
نگنجد در نظر حسني که بي اندازه مي افتد
به دلتنگي قناعت کن که چون افتاد دل نازک
به شکر خنده اي چون غنچه از شيرازه مي افتد
زخط و خال دل برداشتن دشواريي دارد
سياهي بعد ايامي زداغ تازه مي افتد
زما نتوان به خودداري نهفتن ميکشيها را
به روي کار زود اين بخيه از خميازه مي افتد
نه هر کس مصرعي موزون کند مشهور مي گردد
زصد بلبل يکي صائب بلند آوازه مي افتد