شماره ٣٩٩: شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد

شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد
خلاصي نيست هر کس را که در قيد فرنگ افتد
نباشد هيچ نوشي در جهان تلخ بي نيشي
زبند ني، شکر آزاد چون گردد به تنگ افتد
به تمکين خموشي بر نيايد هيچ کج بحثي
که گردد راست قلابي که در کام نهنگ افتد
دل از خط بناگوش تو دارد آنقدر راحت
که طوفان ديده اي را دامن ساحل به چنگ افتد
نباشد تاب غربت نازپروردان گلشن را
که گل بر گوشه دستار زود از آب و رنگ افتد