شماره ٣٩٧: در آن مجلس که از مستي رخت طاقت گداز افتد

در آن مجلس که از مستي رخت طاقت گداز افتد
اگر خورشيد تابان چهره افروزد به گاز افتد
علاج من همان از چشم بيمار تو مي آيد
کجا درد محبت را مسيحا چاره ساز افتد؟
به دامان غرور آب زمزم گرد ننشيند
اگر صد تشنه از پا در بيابان حجاز افتد
ز زخم خنجر الماس پهلو مي کني خالي
چه خواهي کرد اگر کارت به مژگان دراز افتد؟
هجوم بيقراران تيغ غيرت برنمي تابد
مبادا ديده محمود بر زلف اياز افتد
عجب نبود کز آن رو آب مي گردد دل صائب
هوا چون آتشين شد نخل مومين در گداز افتد