شماره ٣٩٠: مرا آه سحر گرد از دل ديوانه مي روبد

مرا آه سحر گرد از دل ديوانه مي روبد
که جزبال سمندر گرداز آتشخانه مي روبد؟
منم پروانه شمعي که شمع بزم جايش را
زدلسوزي به جاروب پر پروانه مي روبد
مرا بر مي پرستي رشک مي آيد که از مستي
به دستار پريشان ساحت ميخانه مي روبد
به اميدي دل صد چاک را در زلف او بستم
همان گرد عبير از طره او شانه مي روبد
چه گردم گرد اين سنگين دلان بهر گشاد دل؟
چو آخر آسيا گرد از دل اين دانه مي روبد
مرا با آتشين رويي سر و کارست کز بستر
به جاي برگ گل بال و پر پروانه مي روبد
چنان شد عام در دوران چشمش وسعت مشرب
که با سجاده زاهد ساحت ميخانه مي روبد
نلرزم چون به آه سرد خود چون صبحدم صائب؟
که گاهي از دلم گردي درين غمخانه مي روبد