شماره ٣٧٦: دل نياسود از تردد تا نشد منزل سفيد

دل نياسود از تردد تا نشد منزل سفيد
کرد ما را رو سفيد آخر، که روي دل سفيد!
بوي پيراهن نيامد، پير کنعان تا نکرد
از دو چشم خود در دولتسراي دل سفيد
چشم ما آب سياه آورد از بس انتظار
تا شد از دامان صحراي طلب منزل سفيد
حلقه بيرون در آتش است از نور شمع
چون سپند ما تواند شد درين محفل سفيد؟
شد زلخت دل يکي صد آبروي چشم ما
کرد گوهر روي اين درياي بي حاصل سفيد
در جواب تلخ دادن ترشرويي مي کنند
چون شود در عهد اين بي حاصلان سايل سفيد؟
همت ما صرف در پرداز دل شد از جهان
ما همين يک خانه را کرديم ازين منزل سفيد
گر به دريا سايه اندازد گليم بخت ما
در شبستان صدف گوهر شود مشکل سفيد
کلک صائب تازه شد تا اين غزل را نقش بست
روي دهقان را کند سرسبزي حاصل سفيد