شماره ٣٧٣: از گرانان هر که چون عنقا گرانجاني کشيد

از گرانان هر که چون عنقا گرانجاني کشيد
بار کوه قاف بتواند به آساني کشيد
پيش آن طاق دو ابرو بر زمين نه پشت دست
قبله خود کن کماني را که نتواني کشيد
خون عرق کردم زدست و پاي بيتابي زدن
تا چو قرباني سر و کارم به حيراني کشيد
در غبار خط نهان گرديد آن لبهاي لعل
گنج رخت از بيم چشم بد به ويراني کشيد
خاکساري مي کند افتادگان را سرفراز
وقت آن کس خوش که اين صندل به پيشاني کشيد
روز محشر را کند شب، نامه ناشسته اش
هر که دست از دامن اشک پشيماني کشيد
عشق صائب مي شود ظاهر به هر صورت که هست
اين مي پرزور را نتوان به پنهاني کشيد