شماره ٣٧٢: زلف او موي سفيد نافه را در خون کشيد

زلف او موي سفيد نافه را در خون کشيد
شاخ سنبل را زگلشن موکشان بيرون کشيد
رتبه من در سيه بختي بلند افتاده است
کوکب من نيل بر رخساره گردون کشيد
تا به چشم خويش ديد اشک سبکسير مرا
از خجالت موج پا در دامن جيحون کشيد
سنگ نااهلان درستي در سراپايم نهشت
وقت مجنون خوش که پا در دامن هامون کشيد
روغن بادام مي خواهد ز چشم آهوان
خويش را در دامن صحرا ازان مجنون کشيد