شماره ٣٧١: تا ازين ويرانه آن خورشيد رو دامن کشيد

تا ازين ويرانه آن خورشيد رو دامن کشيد
آه ميل آتشين در ديده روزن کشيد
در دل سخت تو را هم نيست، ورنه جذب من
بارها آتش زسنگ و آب از آهن کشيد
روز روشن مي کند چون لاله مي دل را سياه
در شب تاريک بايد باده روشن کشيد
بر نيامد از زبردستان کسي با آسمان
گوش تا گوش اين کمان را آه گرم من کشيد
پيش ازين مي ريختم در ريگ روغن را چو آب
اين زمان از ريگ مي بايد مرا روغن کشيد
از قناعت بيش شد منت پذيريهاي من
بايد از هر دانه اکنون ناز صد خرمن کشيد
از ملامت ترک نتوان کرد شغل عشق را
پا به زخم خار نتوان صائب از گلشن کشيد