شماره ٣٦٣: سرکشي از زلف آن خودکام مي بايد کشيد

سرکشي از زلف آن خودکام مي بايد کشيد
وحشت چشم غزال از دام مي بايد کشيد
مي به روي تازه رويان نشأه ديگر دهد
در بهاران باده گلفام مي بايد کشيد
اين که گردن مي کشي چون شيشه، اي زاهد زدور
تا برآيي زين کشاکش جام مي بايد کشيد
روز نوراني بود مستغني از شمع و چراغ
باده روشن به وقت شام مي بايد کشيد
مي توان خوردن به شيريني شراب تلخ را
از لب شکرلبان دشنام مي بايد کشيد
محتسب در نوبهاران منع ما از باده کرد
انتقام از مرغ بي هنگام مي بايد کشيد
منتي کز بوسه او مي کشيدم پيش ازين
اين زمان از نامه و پيغام مي بايد کشيد
چاره چشم گرانخواب است صائب شور عشق
با نمک تلخي ازين بادام مي بايد کشيد