شماره ٣٦١: جوش گل شد باده سرجوش مي بايد کشيد

جوش گل شد باده سرجوش مي بايد کشيد
حلقه از ساغر به گوش هوش مي بايد کشيد
گلشن از نازک نهالان يک تن سيمين شده است
باغ را چون ابر در آغوش مي بايد کشيد
در لب خاموش ساغر گفتگو بسيار هست
پنبه چون ميناي مي از گوش مي بايد کشيد
باده گلرنگ را با ساقيان گلعذار
بر رخ گلهاي شبنم پوش مي بايد کشيد
نيست هر افسرده را از گوهر عرفان خبر
حرف عشق از سينه پرجوش مي بايد کشيد
هوشياران خون مستان را به ساغر مي کنند
باده را با مردم بيهوش مي بايد کشيد
رازهاي سر به مهر سينه ميخانه را
از لب پيمانه خاموش مي بايد کشيد
مدتي سجاده تقوي به دوش انداختي
چند روزي هم سبو بر دوش مي بايد کشيد
مي برد شيريني بسيار دلها را زکار
حرف تلخي زان لب چون نوش مي بايد کشيد
بزم چون پرشور باشد مطربي در کار نيست
باده در گلبانگ نوشانوش مي بايد کشيد
با زبان نتوان برآمد با نواسنجان عشق
حرف صائب چون بر آيد گوش مي بايد کشيد