شماره ٣٦٠: مي به رغم عالم پرشور مي بايد کشيد

مي به رغم عالم پرشور مي بايد کشيد
غم چو زور آرد مي پرزور مي بايد کشيد
منت مرهم زچشم شور مي بايد کشيد
ناز شهد از نشتر زنبور مي بايد کشيد
گرچه هر کم ظرف را ظرف شراب عشق نيست
چون صراحي گردني از دور مي بايد کشيد
از در بسته است اينجا بيش اميد گشاد
دامن آن غنچه مستور مي بايد کشيد
از دو عالم عشق مي خواهد سر آزاده اي
پيش خاقان کاسه فغفور مي بايد کشيد
زير بار خلق چندي دست مي بايد نهاد
بعد ازان پا در کنار حور مي بايد کشيد
از بزرگان لطف با کوچکدلان زيبنده است
چون سليمان گفتگو از مور مي بايد کشيد
دل به اين بي حاصلان بستن ندارد حاصلي
تخم خود بيرون زخاک شور مي بايد کشيد
وسعت از ملک سليمان چشم تنگ خلق برد
خويش را در چشم تنگ مور مي بايد کشيد
از هواي تر شود چون آب زور باده کم
روز باران باده پرزور مي بايد کشيد
رفت آن عهدي که خرمن بود رزق خوش چين
دانه امروز از دهان مور مي بايد کشيد
تا تواني آرميدن در زمستان زير خاک
در بهاران دانه اي چون مور مي بايد کشيد
غنچه از مي خوردن پنهان چنين گلگل شکفت
باده گلرنگ را مستور مي بايد کشيد
چون گذارد پاي خود بر منبر دار فنا
حرف حق بي پرده از منصور مي بايد کشيد
از کدورت مي کند دل را سبک رطل گران
غم چو زور آرد مي پرزور مي بايد کشيد
تا شوي شيرين به چشم خلق صائب چون گهر
مدتي تلخي ز بحر شور مي بايد کشيد