شماره ٣٥٧: خواري از اغيار بهر يار مي بايد کشيد

خواري از اغيار بهر يار مي بايد کشيد
ناز خورشيد از در و ديوار مي بايد کشيد
از زمين شور، آب تلخ مي آيد برون
بي دماغان را زخود آزار مي بايد کشيد
نيست بوي آشنا را تاب غربت بيش ازين
از نسيم صبح بوي يار مي بايد کشيد
يا چو مردان گام مي بايد زدن در راه عشق
يا ز پاي رهنوردان خار مي بايد کشيد
روزگاري شد که خون بلبلان افسرده است
ناله گرمي درين گلزار مي بايد کشيد
به زهمواري سلاحي نيست در الزام خصم
با نمد دندان ز کام مار مي بايد کشيد
روي تلخ بحر را گوهر تلافي مي کند
تلخي از معشوق شيرين کار مي بايد کشيد
جان ز سنگ و دل ز آهن کن که با نازکدلي
زحمت خار از گل بي خار مي بايد کشيد
هر نگاهي محرم رنگ لطيف عشق نيست
پرده اي از اشک بر رخسار مي بايد کشيد
بوي گل را مي کند افزون هجوم برگ گل
پرده کمتر بر رخ اسرار مي بايد کشيد
تا درين باغي، به شکر اين که داري برگ و بار
برگ مي بايد فشاند و بار مي بايد کشيد
هر که را صائب متاع يوسفي دربار هست
از هجوم مشتري آزار مي بايد کشيد