شماره ٣٤٨: ذوق حيراني به داد چشم خونپالا رسيد

ذوق حيراني به داد چشم خونپالا رسيد
سينه خم امن شد از جوش، تا صهبا رسيد
رفته بود از رفتن گل شورش ما کم شود
نوبهار خط به فرياد جنون ما رسيد
از ملامت شد جنون نارساي ما تمام
شد مي پرزور هر سنگي به اين مينا رسيد
صحبت ما دردمندان کيمياي صحت است
مايه درمان شود هرکس به درد ما رسيد
گوي شهرت مي توان بردن ز ميدان بي طرف
مفت زد مجنون که پيش از ما به اين صحرا رسيد
گرچه شبنم بود از افتادگان اين چمن
از سحرخيزي به خورشيد جهان پيما رسيد
بيکسان صائب نمي باشند بي فريادرس
کوه قاف آخر به داد وحشت عنقا رسيد