شماره ٣٣٩: گر دو روزي خاکمال آن گلعذارم مي دهد

گر دو روزي خاکمال آن گلعذارم مي دهد
توتياي ديده از خط غبارم مي دهد
ساغر لبريز مي ريزد ز دست رعشه دار
وصل کي تسکين جان بيقرارم مي دهد
مي رساند جان به لب قاتل مرا از انتظار
تا دم آبي ز تيغ آبدارم مي دهد
ديده تر کاغذ ابري شد از خشکي مرا
همچنان گردون سنگين دل فشارم مي دهد
از سر پير مغان آن به که دردسر برم
من که مستي دردسر بيش از خمارم مي دهد
باز مي گيرد به زخم سنگ از من يک به يک
گر چمن پيرا دو روزي برگ و بارم مي دهد
مي برد غيرت به عيش بي زوال خار من
آن که تشريف سبکسير بهارم مي دهد
مدعايش امتحان دامن پاک من است
گر به خلوت گاهي آن پرکاربارم مي دهد
قانعم من زان لب شيرين به يک دشنام تلخ
آن ستمگر وعده بوس و کنارم مي دهد
در گلويم چون صدف مي سازد از خست گره
قطره چندي اگر ابر بهارم مي دهد
رخنه دل گر نگردد رهنماي ديده ام
راه بيرون شد که زين نيلي حصارم مي دهد؟
بس که بر دلها سؤال من گراني مي کند
کوه با حاضر جوابي انتظارم مي دهد
کرده ام صائب قناعت از وصالش با خيال
زان گل بي خار تسکين خارخارم مي دهد