شماره ٣٣٢: گوش شو هر جا سخن را ساز نتواني نمود

گوش شو هر جا سخن را ساز نتواني نمود
مهر بر لب زن دلي گرباز نتواني نمود
بر مياور سر ز جيب خامشي چون شمع روز
گر سر خود را فداي گاز نتواني نمود
بيقراري مي رساند شهپر توفيق را
بال بر هم زن اگر پرواز نتواني نمود
پا به دامان اقامت، سر به زير بال کش
پنجه چون در پنجه شهباز نتواني نمود
حسن در دلهاي روشن مي نمايد خويش را
آه اگر آيينه را پرداز نتواني نمود
نيست صائب کم ز قدرت در مقام خويش عجز
بر زمين نه ساز را گر ساز نتواني نمود