شماره ٣٢٩: ديده روشن از فروغ آشنايي مي شود

ديده روشن از فروغ آشنايي مي شود
رزق چشم است آنچه صرف روشنايي مي شود
هر که خاک نيستي در چشم خود بيني نريخت
گرچه در خلوت کند طاعت ريايي مي شود
نقش شيرين بست راه گفتگو بر کوهکن
سخت رويي سد راه آشنايي مي شود
رشته پيوند ياران را بريدن سهل نيست
چهره برگ خزان زرد از جدايي مي شود
اين گشايشها که در بيگانگي من ديده ام
حيف از اوقاتي که صرف آشنايي مي شود
مي خورندش مردم کوتاه بين آخر به چشم
هر که چون مه فربه از نور گدايي مي شود
ناخن تدبير بيجا خون خود را مي خورد
عقده دل، باز از بي دست و پايي مي شود
هر سرايي را چراغي هست صائب در جهان
خانه دل روشن از نور خدايي مي شود