شماره ٣١٧: دل ز احياي شب ديجور روشن مي شود

دل ز احياي شب ديجور روشن مي شود
زين جواهر سرمه چشم کور روشن مي شود
خويش را زير و زبر کن کز فروغ آفتاب
بيشتر ويرانه از معمور روشن مي شود
از خط شبرنگ مي گردد نمايان آن دهن
راه اين تنگ شکر از مور روشن مي شود
با دل آزاري نگردد جمع حسن عاقبت
ز آتش آخر خانه زنبور روشن مي شود
با دل سنگين نيم از رحمت حق نااميد
کز چراغان نجلي طور روشن مي شود
شمع بي فانوس مي سازد دل ما را سياه
ديده ما از رخ مستور روشن مي شود
شمع کافوري ندارد سود بر روي مزار
صائب از نور عبادت گور روشن مي شود