شماره ٣١٦: در چراغ ديده من آب روغن مي شود

در چراغ ديده من آب روغن مي شود
بخت چون باشد چراغ از آب روشن مي شود
در تجرد رشته واري از تعلق سهل نيست
سوزني در راه عيسي سد آهن مي شود
مي توانم رفت سويش در لباس گردباد
گر غبار دل چنين پيراهن تن مي شود
دشمن آيينه بينش بود خط غبار
از غبار خط او چون چشم روشن مي شود؟
خونبهاي لاله نتوان خواست از باد سحر
خون عاشق کي و بال طرف دامن مي شود؟
صائب از فرياد بلبل شد پريشان خاطرم
اين سزاي آن که از گلخن به گلشن مي شود