شماره ٣١٥: سينه ام از درد و داغ عشق روشن مي شود

سينه ام از درد و داغ عشق روشن مي شود
آنچه زنگ ديگران، آيينه من مي شود
کي حذر از انجم و افلاک دارد مرد عشق؟
بر تن مرغ همايون دام جوشن مي شود
هر که را از پا درآوردم به تيغ انتقام
در بيابان طلب سنگ ره من مي شود
در حقيقت مرگ خصم آيينه دار عبرت است
غافل است آن کس که شاد از مرگ دشمن مي شود
نيست غم خورشيد را از خصمي تردامنان
در چراغ سينه صافان آب روغن مي شود
داغ ما را سوده الماس آب و رنگ داد
زين جواهر سرمه چشم کور روشن مي شود
(شعله سرگرميي با خود اگر آورده اي
رو به هر خاري که آري نخل ايمن مي شود)
گر چنين کلک تو صائب نغمه پردازي کند
عالمي از فکر رنگين تو گلشن مي شود