شماره ٣١٤: روح چون تن پرور افتد عاقبت تن مي شود

روح چون تن پرور افتد عاقبت تن مي شود
آب در آهن چو لنگر کرد آهن مي شود
عشق چون خورشيد بر ذرات باشد مهربان
عيد پروانه است هر شمعي که روشن مي شود
ميوه شيرين اگر پيدا شود در سرو و بيد
عافيت پيدا درين فيروزه گلشن مي شود
تيره بختي کار صيقل مي کند با اهل دل
اختر آيينه روشندل ز گلخن مي شود
مي شود ابر بلا دست حمايت بر سرم
بر چراغ بخت من فانوس دامن مي شود
عشق شورانگيز غفلت را ز سر وا مي کند
بيقراري خواب سنگين را فلاخن مي شود
گر کنم پهلو تهي صائب ز زاهد دور نيست
هر که با کودن نشيند زود کودن مي شود