شماره ٣١١: کار ما از ساغر پرمي به سامان مي شود

کار ما از ساغر پرمي به سامان مي شود
مجلس ما از گل ابري گلستان مي شود
ناخن الماس ازکارم سري بيرون نبرد
مشکل من کي به سعي سوزن آسان مي شود؟
يوسف اين زخمي که داري از عزيزان وطن
مرهمش خاکستر شام غريبان مي شود
جاي هر نيشي که از دست تو دارم بر جگر
گر به هم دوزند صد زخم نمايان مي شود
بر سر خاک شهيدان شمع آهي برده ايم
خون ما با دامني دست و گريبان مي شود
صائب از تنگ دهان يار پيش دل مگو
طفل ما بدخوست بهر هيچ گريان مي شود!