شماره ٣٠٨: زودتر دل جمع گردد چون پريشان مي شود

زودتر دل جمع گردد چون پريشان مي شود
چون شود سي پاره قرآن ختم آسان مي شود
زخمي تيغ تو شاديمرگ گردد از نشاط
آنچنان کز خنده زخم گل نمايان مي شود
مصحف ناطق شد از خط صفحه رخسار يار
مور گويا در کف دست سليمان مي شود
سروها چون سبزه خوابيده مي آيد به چشم
در خياباني که قد او خرامان مي شود
آب و رنگ چهره او را اگر قسمت کنند
بي سخن گلگونه چندين گلستان مي شود
مي شود در لقمه اول ز جان خويش سير
بر سر خوان لئيمان هر که مهمان مي شود
کفر را زنار من شيرازه جمعيت است
گر نباشم من دوصد بتخانه ويران مي شود
از ضعيفان مي شود پشت زبردستان قوي
شعله آتش ز خار و خس به سامان مي شود
آه گاه از دل زدايد زنگ و گه زنگ آورد
ابر گاه از باد جمع و گه پريشان مي شود
از ستون هر چند مي گردد عمارت پايدار
خانه دولت خراب از چوب دربان مي شود
مي رود از ياد مردم هر که شد قدش دو تا
قامت خم گشته صائب طاق نسيان مي شود