شماره ٣٠٣: مي شود عارف خجل نادان چو ملزم مي شود

مي شود عارف خجل نادان چو ملزم مي شود
مي کشد ناموس عالم هر که آدم مي شود
کيمياي تازه رويي در بغل داريم ما
خار در پيراهن ما سبز و خرم مي شود
نيست از زخم زبان پروا اسيران ترا
در رگ اين سخت جانان نيشتر خم مي شود
در گلستاني که بلبل خون خود را مي خورد
دامن گل داغدار از اشک شبنم مي شود
سايه رحمت مگير از ما که افتد در زوال
سايه خورشيد عالمتاب چون کم مي شود
فارغ است از ديده بد، حسن چون کامل فتاد
کعبه کي ويران ز چشم شور زمزم مي شود؟
مصرع رنگين به مطلع مي رساند خويش را
هر که کسب آدميت کرد آدم مي شود
مرگ نتواند گسستن فيض اهل جود را
کاروان منعم هنوز از خاک حاتم مي شود
خاطر آزرده را هر لاله داغ حسرتي است
کي دل صائب ز سير باغ خرم مي شود؟