شماره ٢٩٩: جان بي مغزان به خاک تيره واصل مي شود

جان بي مغزان به خاک تيره واصل مي شود
کاروان کف بيابان مرگ ساحل مي شود
مي شودتن، روح تن پرور به اندک فرصتي
قطره ناصاف آ خر مهره گل مي شود
جسم هر کس را فلک چون رشته پيچ و تاب داد
عاقبت شيرازه جمعيت دل مي شود
جامه فتح است آگاهي درين وحشت سرا
غوطه در خون مي زند صيدي که غافل مي شود
زير با منت از بدخويي خلقم که موج
واصل دريا ز دست رد ساحل مي شود
دوستي با ناتوانان مايه روشندلي است
موم چون با رشته سازد شمع محفل مي شود
شبنم از روشن رواني محو شد در آفتاب
هر که صائب صاف گردد زود واصل مي شود