شماره ٢٩٦: زان رخ گلگون عرق ياقوت احمر مي شود

زان رخ گلگون عرق ياقوت احمر مي شود
چون زمين افتاد قابل دانه گوهر مي شود
گر چنين مجنون ما را عشق در شور آورد
دامن دشت جنون صحراي محشر مي شود
آب جاي باده گلرنگ نتواند گرفت
تشنه ديدار کي قانع به کوثر مي شود؟
از گريبان خموشي هر که آرد سر برون
چون چراغ صبحگاهي خرج صرصر مي شود
با سر آزاده ام فارغ ز دولت کاين هما
بر سر بي مغز دايم سايه گستر مي شود
خجلت از حرف مکرر لازم فهميدگي است
منفعل کي طوطي از حرف مکرر مي شود؟
جلوه هاي مختلف دارد مي دولت که آب
زنگ در آيينه و در تيغ جوهر مي شود
آه خون آلود را چندان که مي دزدم به دل
از گره چون رشته باران رساتر مي شود
نيست خوان پر ز نعمت را به سرپوش احتياج
کي سر آزادگان قانع به افسر مي شود؟