شماره ٢٩١: محنت امروز، فردا جمله راحت مي شود

محنت امروز، فردا جمله راحت مي شود
اشک خونين آب صحراي قيامت مي شود
تلخي بيداري شبهاي اين محنت سرا
در شبستان لحد خواب فارغت مي شود
در لباس آب کوثر مي کند جولان سرشک
آههاي سرد سروباغ جنت مي شود
نااميد از آه سرد و ناله سوزان مباش
کاين بخار و دود آخر ابر رحمت مي شود
دست هر کس را که مي گيري درين آشوبگاه
بر چراغ زندگي دست حمايت مي شود
تا پريشان است دل در شهر بند کثرتي
خويش را هرگاه سازي جمع، وحدت مي شود
پيش اهل دل ندارد فوت مطلبي ماتمي
بيشتر از فوت وقت اينجا مصيبت مي شود
عشق را سنگ ملامت مي شود سنگ فسان
عقل خام است آن که دلسرد از نصيحت مي شود
مي کند بيهوده گويي خانه دل را سياه
چون نفس در سينه دزدي نور حکمت مي شود
هرکسي را حد خود باشد حصار عافيت
جغد در ويرانه از اهل سعادت مي شود
گوشه گيري را بلايي همچو شهرت در قفاست
چاره اين درد بي درمان به صحبت مي شود
مي شود شيرين به مهلت آب دريا در صدف
ميگساري مايه اشک ندامت مي شود
هر سرايي را چراغي هست صائب در جهان
خانه دل روشن از نور عبادت مي شود