شماره ٢٨٩: عشقبازان را طرف بسيار پيدا مي شود

عشقبازان را طرف بسيار پيدا مي شود
کار اگر عشق است پر همکار پيدا مي شود
رخنه در سد سکندر مي کند اقبال حسن
در براي يوسف از ديوار پيدا مي شود
مي نمايد حسن شوخيهاي خود را از نقاب
شور مغز از پيچش دستار پيدا مي شود
از بلند و پست عالم شکوه کافر نعمتي است
نرمي از سوهان ناهموار پيدا مي شود
مي دهد تشريف هيبت عاجزان را اتفاق
مور چون پيوست با هم مار پيدا مي شود
بيضه خورشيد اگر در کلبه خفاش هست
زير گردون هم دل بيدار پيدا مي شود
از گراني سنگ راه مشتري گرديده اي
خويش را گر بشکني بازار پيدا مي شود
گر سلامت خواهي از سنگ ملامت سر مپيچ
کاين گهر در سينه کهسار پيدا مي شود
گر به چشم دل درين گلشن تماشايي شوي
در دل هر خار صد گلزار پيدا مي شود
از تن خاکي تواني گر بر آوردن غبار
گنجها در زير اين ديوار پيدا مي شود
کفر پوشيده است در ايمان، اگر کاوش کني
از ميان سبحه هم زنار پيدا مي شود
از مآل تيره روزان جهان غافل مشو
کز بخاري ابر گوهربار پيدا مي شود
از سلاح جنگ گردد جوهر مردي عيان
زور منصور از کمان دار پيدا مي شود
مي شود در تنگدستي نفس کجرو مستقيم
راستي در راه تنگ از مار پيدا مي شود
خونچکان شد ناله مرغ چمن از ناله ام
ذوق کار از غيرت همکار پيدا مي شود
مي توان از ناله صائب شنيدن بوي خون
هر چه در دل هست از گفتار پيدا مي شود