شماره ٢٨٥: خانه اي کز نور حسن او مصفا مي شود

خانه اي کز نور حسن او مصفا مي شود
حلقه بيرون در محو تماشا مي شود
هر طلسمي را به نام باددستي بسته اند
چشم يعقوب از نسيم پيرهن وا مي شود
شرط قطع وادي هستي مجرد گشتن است
زور مي آرد به ره رهرو چو تنها مي شود
مي زند غيرت نمک بر ديده خونبار من
در سر هرکس که شور عشق پيدا مي شود
چون نگرداند رخ از تيغ شهادت مرده دل؟
زشت با آيينه چون شد چهره، رسوا مي شود
خودنمايي کار ما را در گره انداخته است
قطره چون برداشت دست از خويش دريا مي شود
صد تماشا هست در پوشيدن چشم از جهان
واي بر چشمي که غافل زين تماشا مي شود
مي زند خود را به ساحل، بازمي گردد به بحر
از محيط عشق هر موجي که پيدا مي شود
مي فتد در رشته جان صد گره از پيچ وتاب
صائب از زلف سخن تا يک گره وا مي شود