شماره ٢٨١: تا نگردد محو انجم مهر تابان کي شود؟

تا نگردد محو انجم مهر تابان کي شود؟
تا نريزد اشک گردون صبح خندان کي شود؟
جلوه عدل است در چشم ستمگر ظلم را
آسمان از کرده هاي خود پشيمان کي شود؟
گردباد آسمان در وادي عشق است محو
در چنين دشتي غبار ما نمايان کي شود؟
سينه عاشق نمي باشد تهي از درد و داغ
خانه اهل کرم خالي ز مهمان کي شود؟
هر هوسناکي که سوزد داغ، اهل عشق نيست
ديو اگر انگشتري يابد سليمان کي شود؟
چشم مادر گريه بيجا دست مي دارد نگاه
دخل دريا کم به خرج ابر نيسان کي شود؟
تشنگي نتوان به شبنم بردن از ريگ روان
خاک بي انصاف سير از خرده جان کي شود؟
مي رود چون موج از آب گهر دامن فشان
ديده ما جاي آن سرو خرامان کي شود؟
شد جهان کان نمک از خنده پنهان او
شورش محشر حصاري در نمکدان کي شود؟
عاشق پر دل نمي انديشد از زخم زبان
سيل از دريا به خاري روي گردان کي شود؟
توشه راه است برق گر مرو را خاروخس
کعبه رو دلگير از خار مغيلان کي شود؟
با چراغ برق مي جويد ضعيفان را سحاب
در بهاران دانه زير خاک پنهان کي شود؟
فکر صائب در غريبي مي نمايد خويش را
سرمه مقبول نظرها در صفاهان کي شود؟
پيش مردان مي گشايد عشق، صائب راز خويش
هر کجا مردي نباشد تيغ عريان کي شود؟