شماره ٢٧٦: خاک نتواند حجاب ديده روشن شود

خاک نتواند حجاب ديده روشن شود
ديده روشن چراغي نيست بي روغن شود
مي کشد سررشته خواري به عزت عاقبت
رد گلشن هر چه شد پيرايه گلخن شود
هر نسيمي مي تواند خضر راه او شدن
هر که چون برگ خزان آماده رفتن شود
چرب نرمي رتبه اي دارد که با حکم روان
آب روشن زبردست موجه روغن شود
نفس سرکش را کند مغرور، دنياي خسيس
در بساط شعله خار و خس رگ گردن شود
عارفان را دل قوي گردد ز موج حادثات
بحر از باد مخالف صاحب جوشن شود
اين جواب آن غزل صائب که مي گويد مسيح
ياد روي او کنم تا خانه ام روشن شود