شماره ٢٧٤: حسن چو بي پرده شد دلها به خون غلطان شود

حسن چو بي پرده شد دلها به خون غلطان شود
خاک اطلس پوش گردد تيغ چون عريان شود
عشق عالمسوز را تسليم سازد مهربان
بر خليل الله آتش سنبل و ريحان شود
ناله عشاق سازد حسن را بيرحم تر
آتش گل را فغان بلبلان دامان شود
در غبار خط نهان گرديد آن چشم سياه
خانه ظالم به اندک فرصتي ويران شود
مي گران گرديده است از مي پرستيهاي من
توبه از مي مي کنم چندان که مي ارزان شود!
در نگيرد صحبت زاهد به صوفي مشربان
زشت در يک ديدن از آيينه رو گردان شود
مي کند نان بخيل آيينه دل را سياه
واي بر آن کس که بر خوان فلک مهمان شود
جنگ دارد ظالم از بي آلتي با خويشتن
خون خود را مي خورد گرگي که بي دندان شود
سيل بيکارست چون از خود بر آرد خانه آب
نفس چون طغيان نمايد بدتر از شيطان شود
مرگ نتواند ز کويش پاي من کوتاه کرد
خار در ايام خشکي حافظ بستان شود
مي رسد فيض سبکروحان به اطراف جهان
مي شود آفاق روشن، صبح چون خندان شود
عشق ما را بي نياز از درد و داغ زخم ساخت
ملک ويران از عدالت زود آبادان شود
خامه صائب چو آغاز گهرريزي کند
زنده رود تازه اي پيدا در اصفاهان شود