شماره ٢٧٢: حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود

حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود
خارخار کعبه از خار مغيلان کم شود
نيست در پيکان سرايت خنده سوفار را
تنگي دلها کي از لبهاي خندان کم شود
خون به خون شستن ندارد جزندامت حاصلي
عشق دردي نيست کز سير گلستان کم شود
وسعت مشرب کند هموار وضع چرخ را
شور سيلاب بهاران در بيابان کم شود
تا بود پيوسته با لعل لب سيراب يار
آب هيهات است از آن چاه زنخدان کم شود
گر به بلبل واگذار ديده باني باغبان
نيست ممکن برگ سبزي از گلستان کم شود
مي کند خم باده کم جوش را پرزورتر
خوبي يوسف کجا از چاه و زندان کم شود
حسن کامل مي کند کوتاه دست زلف را
در بلندي سايه خورشيد تابان کم شود
ديده شور سکندر تا بود در چاشني
خضر را کي تشنگي از آب حيوان کم شود؟
عرض نعمت دستگاه حرص را سازد زياد
نيست ممکن حرص مور از شکرستان کم شود
گر کند صد ماه نو را هر زمان ماه تمام
نيست ممکن ذره اي از مهر تابان کم شود
لنگر بيتابي دريا نمي گردد گهر
کي جنون ديوانه را از سنگ طفلان کم شود؟
باده نتوانست صائب زنگ غم از دل زدود
از گهر گرد يتيمي کي به طوفان کم شود؟