شماره ٢٦٩: ساغر مي دور از آن لبها اگر يک دم شود

ساغر مي دور از آن لبها اگر يک دم شود
خط به گرد ساغر مي حلقه ماتم شود
دست ارباب مروت در حناي غفلت است
زخم ما را خون گرم ما مگر مرهم شود
عشق دارد دامها در خاک در هر ذره اي
ورنه تنها دانه اي چون رهزن آدم شود؟
نرگس مست تو از مي مي شود هشيارتر
سرمه خواب گران در چشم آهو رم شود
برق را آسودگي در جامه فانوس نيست
راز عاشق اخگر پيراهن محرم شود
در خم هر حلقه يک عالم پريشان خفته است
آه اگر آن زلف از باد صبا درهم شود
سرکشي تا چند خواهي کرد اي ابروکمان؟
صبر آن دارم که زور اين کمانها کم شود
بيستون را جان شيرين کرد در تن کوهکن
عشق اگر بر سنگ اندازد نظر آدم شود
ديده اميد ما از آرزو پر مي شود
ساغر خورشيد اگر لبريز از شبنم شود
هر که رو آرد به طوف کعبه با اشک نياز
نقش پايش پيروان را چشمه زمزم شود
فکر روشن مي کند آيينه ادراک را
سر مپيچ از کاسه زانو که جام جم شود
از غبار غم فلکها مهره گل گشته اند
دل درين ماتم سرا چون مي شود بي غم شود؟
پايکش چون کعبه در دامن که در ملک وجود
هر که در دامن کشد پا قبله عالم شود
وادي نام است سنگ راه ارباب کرم
هر که صائب طي اين وادي کند حاتم شود