شماره ٢٦٧: هر سبک مغزي که غافل شد ز دل باطل شود

هر سبک مغزي که غافل شد ز دل باطل شود
کاه چون بي دانه گردد خرج آب و گل شود
از غبار جسم پروا نيست سالک را که سيل
از گرانسنگي به دريا زودتر واصل شود
مي برد از ديدن هر ذره فيض آفتاب
ديده هرکس که روشن از فروغ دل شود
موش با جاروب در سوراخ نتوانست رفت
خواجه با چندين علايق چون به حق واصل شود؟
در بيابان سهل باشد چشم پوشيدن ز خضر
واي بر آن کس که از ياد خدا غافل شود
لعل گردد سنگ اگر از انقلاب روزگار
نيست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
مي کشد هرکس که آهي ما پريشان مي شويم
بيد مجنون از نسيمي هر طرف مايل شود
جان ز قرب جسم در رفتن گراني مي کند
هر که با کاهل رفيق راه شد کاهل شود
جبهه واکرده بر محتاج ابر رحمت است
چين ابرو آيه نوميدي سايل شود
مد آهي مي کند زير وزبر افلاک را
آنچنان کز خط کشيدن صفحه اي باطل شود
مشت خاکي چون شود سيلاب را مانع ز بحر؟
ديده ما را کجا ديوار و در حايل شود؟
در زوال خويش دارد سعي همچون آفتاب
هر که از پستي به معراج شرف مايل شود
از تراشيدن نگردد صاف روي نوخطان
ريشه جوهر به آب تيغ کي زايل شود؟
نيست در يکتايي حق هيچ کس را اشتباه
در نماز و تر ممکن نيست شک داخل شود
داغ چون شد کهنه بر خاطر گراني مي کند
شمع چون خاموش گردد بار بر محفل شود
سيل را هر موجه دريا عنان ديگرست
رهنورد شوق کي آسوده در منزل شود؟
دست از تعمير تن بردار در پيرانه سر
راست نتوان ساختن ديوار چون مايل شود
ديده پوشيده را صائب گشاد از حيرت است
بر خط تسليم سر نه، کار چون مشکل شود