شماره ٢٦٥: چون صنوبر بادپيما گر سراپا دل شود

چون صنوبر بادپيما گر سراپا دل شود
ميوه مقصود هيهات است ازو حاصل شود
مي گدازد غيرت همچشم صاحب درد را
آب گردم چون به دريا قطره اي واصل شود
دار نتواند سر منصور را در بر گرفت
شاخ زندان مي شود بر ميوه چون کامل شود
حسن عالمگير ليلي چون براندازد نقاب
دامن صحرا به مجنون دامن محمل شود
درشمار نقطه سهوست در ديوان حشر
خون گستاخي که داغ دامن قاتل شود
هر که بردارد سر از نخوت ز پاي اهل فقر
خاک چون شد کاسه در يوزه سايل شود
همچو چشم بد بلايي نيست حسن و عشق را
در ميان بلبل و گل شبنمي حايل شود
خوش عناني لازم ديوانگي افتاده است
بيد مجنون از نسيمي هر طرف مايل شود
پرده وحدت مقام نغمه منصور نيست
بي محل چون مرغ بر آهنگ زد بسمل شود
سيل دريا ديده هرگز برنمي گردد به جوي
نيست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
مي زند صائب به چوب دار حدش روزگار
از مي منصور هر کس مست و لايعقل شود