شماره ٢٦٤: هر دلي کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود

هر دلي کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود
هر که را سوزد درين دريا نفس، عنبر شود
گوشه گيري فيضها دارد درين وحشت سرا
قطره از دريا چو رو پنهان کند گوهر شود
ناقصان را شهپر دعوي است دنياي خسيس
چون شرر با خار آميزد زبان آور شود
راستي دامان جمعيت به دست آوردن است
رشته چون هموار شد شيرازه گوهر شود
جلوه سرو لب کوثر کند مژگان او
ديده هر کس که از اشک ندامت تر شود
آتش سوزان بود نزديکي سيمين بران
رشته در عقد گهر هر روز لاغرتر شود
ديده از وضع مکرر خون خود را مي خورد
ورنه دل در هر تپيدن عالم ديگر شود
مي شود بر کاملان اوضاع دنيا خوشگوار
تلخي از دريا نبيند قطره چون گوهر شود
در دل پرآتش خود جاي صائب چون دهم؟
نازنيني را که گل در پيرهن اخگر شود