شماره ٢٦٣: بر سبکروحان چو عيسي سوزني لنگر شود

بر سبکروحان چو عيسي سوزني لنگر شود
برگ کاهي چشم را مقراض بال و پر شود
جان کامل را نباشد در تن خاکي قرار
مي شود زندان صدف بر قطره چون گوهر شود
تيره روزان سرمه چشمند اهل ديد را
کي غبار خاطر آيينه خاکستر شود؟
هر که را چون شبنم گل چشم خواب آلود نيست
غافل از خورشيد کي از نرمي بستر شود؟
روسياهي شد دليل کعبه مقصد مرا
تيرگي آيينه را رهبر به روشنگر شود
نقطه بردارد چو دست خويش از گردآوري
صفحه خاک از پريشان گرديش دفتر شود
نيست قيل وقال را جا در دل عارف که موم
از قبول نقش گردد ساده چون عنبر شود
سينه پيش ناخن الماس مي سازد سپر
هر که خواهد چون عقيق ساده نام آور شود
سنبل جنت شود در سينه چون بشکست آه
گريه چون در دل گره شد چشمه کوثر شود
آنقدر دست از جلاي ديده و دل برمدار
تا سر زانو ترا آيينه محشر شود
تشنه خون مي شود با تيغ چون پيوست آب
هر که با آهن دلان آميخت بد گوهر شود
شمع مي دزدد زبان خويش را صائب به کام
در شبستاني که کلک من سخن گستر شود