شماره ٢٦٢: در جهان بي نياز خاک سيم و زر شود

در جهان بي نياز خاک سيم و زر شود
آبرو را چون کني گردآوري گوهر شود
جان روشن از گداز جسم مي بالد به خود
مي زند ناخن به دلها ماه چون لاغر شود
شکر مي سازد شکايت را دل خرسند ما
سبزه زنگار در شمشير ما جوهر شود
حسن ليلي در بيابان گر چنين شور افکند
دامن صحرا به مجنون دامن محشر شود
خط آزادي است سرو و بيد را بي حاصلي
سنگ مي بارد به هر نخلي که بارآور شود
تا چه گلها بشکفد از خار در پيراهنش
دردمندي را که گل در پيرهن اخگر شود
بلبل ما در حريم بيضه سير آهنگ بود
عشق در گهواره چون عيسي سخن گستر شود
بي وجودي آدمي را مي کند صاحب وجود
فرد هستي از خط باطل نکو محضر شود
چون هوا مغلوب شد تخت سليمان مي شود
بادبان چون غوطه در دريا زند لشگر شود
منتهاي نااميدي اول اميدهاست
دست و پا از کار چون افتاد بال و پر شود
از دهان پاک مي گردد سخن کامل عيار
قطره چون افتاد در دست صدف گوهر شود
نيست اهل حال را صائب زبان قيل و قال
بر نمي آيد نفس از ني چو پرشکر شود